کيست دانا آنکه مدحش مظهر است
در حقيقت او لسان بوذر است
کيست دانا شهسوار لو کشف
آنکه پا بنهاد احمد را بکتف
کيست دانا آنکه در کعبه بزاد
چشم را بر روي احمد او گشاد
کيست دانا آن که داناي سراست
هم بشهرستان احمد را دراست
کيست دانا آنشه دلدل سوار
لافتي در شان او با ذوالفقار
کيست دانا قاضي انس و پري
ديگر آنکه کنده از خيبر دري
کيست دانا آنکه در مکه بزاد
روي در محراب جان خود بداد
کيست دانابرسر اين سالکان
در طريق شرع در سر نهان
سالکان اينراه را طي کرده اند
سوي منزلگاه حق پي برده اند
پي بجانان بر اگر مرد رهي
چند مي گردي بگرد بيرهي
پي جانان برممان در راه تو
شو از اين منزل دلا آگاه تو
گر از اين منزل شدستي بيخبر
روز روشن باشدت از شب بتر
گرتو باشي همنشين يار ما
ميشود حاجاتت اينجا گه روا
حاجت عطار را ميکن قبول
آنکه هست او پيرو آل رسول
پي رو آل نبي عطار شد
واز خوارج در جهان بيزارشد
زانکه براو جور کردند آنسگان
از براي حب حيدر در جهان
ميبرد عطار اين با خود بگور
او غني رفتست از دنيا نه عور
تو بچشم ديگران منگر ورا
زانکه حق داده است او را آن عطا
تو مگر عطار را نشناختي
زآنسبب خود را بچه انداختي
تو مشو غافل ز عطار اي جوان
فهم کن اسرار اين معني بدان
تو مشو غافل دلا از حال او
قرعه زن در جهان زين فال او
تو مشو غافل ز سر کار خود
تا نه بيني دشمنت را يار خود
غفلت دنيا بد است بگريز از او
از سر هستي بيا برخيز از او
غفلت دنيا ترا غافل کند
همچو کلب مرده زير گل کند
روز خلقان کن از اينجا گه کنار
تا بگيري دلبر خود در کنار
روز خلقان جهان پرهيز کن
در کتابم اين قلمرو تيز کن