پند و اندرز

بشنو از من اين نصيحت اي پسر
پند پير مشفقي از جان بخر
پند ما را چون دري در گوش کن
مي ز جام ساقي جان نوش کن
ترک دنيا گير و شوآزاد و فرد
تا رهي از آه و واويلا و درد
پادشاهي کن تو بي خيل و سپاه
پاک شو از کفر و ايمان و گناه
پادشاهي آن بود کورا خدا
ميدهداز عالم معني ندا
پادشاهي خشت در زير سراست
اينمراتب حالت پيغمبر است
خشت هم نايد بکار اين سر بنه
پاي همت برسر قيصر بنه
در تجرد پادشاه هيجده
هم خزان و هم بهار و هم ديي
در تجرد پادشاهي يافتم
حکم خود بر ماه و ماهي يافتم
کرد حضرت اين دعاي ما قبول
چونکه هستم پيرو آل رسول
پيرو ايشان شدم دين يافتم
در محل مرگ تلقين يافتم
شاد و خندان ميروم تا حشرگاه
چون نبي بگرفت ما را در پناه
در پناه مصطفي و آل باش
بررخ خوبان مثال خال باش
کوس نصرت را در اينعالم بزن
ملک شاهي را بگير از اهرمن
پادشاه اهل معني آمدي
برسر سجاده تقوي آمدي
همره ما ميروي تا سوي دوست
در طريقت اين چنين راهت نکوست
همرهان ما درين منزل رسند
باده از دست شه منزل کشند
من نه اين ارشاد از خود کردمت
اين چنين دردانه از خود سفتمت
اين نداي عالم غيبي بود
گرکني ردم ترا عيبي بود
گرترا نيکيست پندم گوش گير
ورنه مشنو از من و بيهوش شو
گفته ام بگذار کار خود بکن
زانکه نبود ديگرم با تو سخن
گربباطل گفتمت گردش مگرد
گفته باطل ندارد هيچ درد
سوز درد من جهان بگرفته است
فتنه آخر زمان را فتنه است
من در او پيوسته ام پيوند اوست
زآن زنم من لاف منصوري دوست
لاف اين گفته بسي محکم بود
کي درو نامحرمي محرم بود
رشته سر حقايق يافتم
در صدف چون در معني يافتم
چون نداري رشته دوک رشته
در پي چرخ زنان سرگشته
تو نهادي پيش خود چرخ زنان
گشته مبهوت از بهر دونان
ذکر تو افسانه دنيا بود
در فسانه شورش و غوغا بود
حالت افسوس است و کار افسانه است
اين چنين کس پيش ما ديوانه است
نيست عاقل اين چنين کس در جهان
باشد او ديوانه و مسخ زنان
عاقلان رخت خود از زندان کشند
پند ياران سوي اين ميدان کشند
از سر خود دور گشته چون دلير
پادرين ميدان نهاده همچو شير
مرد آنست کوز سر بگذشته است
در بروي غير حق دربسته است
مرد آنست کو کشد رخت از جهان
پاي در دامن کشد چون واصلان
دست از دنيابدارو گوشه گير
واز لسان الغيب اينجا توشه گير
بعد ازان زن تو قدم در راه چست
در چنين راه يقين مي باش رست
اندر اين ره ميتواني ديد يار
از چنين راهي چرائي در کنار
چون کنار راه بي پايان بود
اندرونه پا و سر نه جان بود