مورچه قيرفام بر قمر آورده اي
هندوي طوطي طعام بر شکر آورده اي
سر نبرم از غمت زانکه تو از سرکشي
با سر زلفين خويش سر به سر آورده اي
بي سر و پاي توام گرچه به جان خواستن
اي دل و جان رهي دردسر آورده اي
جان و دلم سوخته است از طمع خام تو
تا تو مرا باز خود از چه برآورده اي
زلف چو زنجير تو حلقه به گوشم بکرد
حلقه زنجير خود چون به درآورده اي
پشت کمان شدم قدم تا تو به تير مژه
جان و دلم چون هدف در نظر آورده اي
خاطر عطار ريخت گوهر معني به نطق
تا تو کنارش ز چشم پر گهر آورده اي