جهان جمله تويي تو در جهان نه
همه عالم تويي تو در ميان نه
چه دريايي است اين درياي پر موج
همه در وي گم و از وي نشان نه
چه راه است اين نه سر پيدا و نه پاي
وليکن راه محو و کاروان نه
خيالي و سرابي مي نمايد
چو بوقلمون هويدا و نهان نه
همه تا بنگري ناچيز گردد
همه چيزي چنين و آن چنان نه
عجب کاري است کار سر معشوق
جهان از وي پر و او در جهان نه
همه دل پر ازو و دل درو محو
نشسته در ميان جان و جان نه
اگر ظاهر شود مويي جز او ني
وگر باطن بود مويي عيان نه
عجب سري که يک يک ذره آن است
چه مي گويم همين است و همان نه
دلي دارم درو صد عالم اسرار
وليکن شرح يک سر را زبان نه
چنين جايي فريد آخر چه گويد
زبان گنگ و سخن قطع و بيان نه