اي زلف تو دام ماه افکنده
ره بينان را ز راه افکنده
زهاد زمانه را سر زلفت
در معرض صد گناه افکنده
دل پيش رخت به جان کمر بسته
جان پيش لبت کلاه افکنده
عشق لب لعل تو هزار آتش
در جان گدا و شاه افکنده
خط تو کزوست خون جان من
در ديده عقل کاه افکنده
در يک ساعت هزار آتش را
رويت به خط سياه افکنده
تو يوسف عالم و زنخدانت
دل برده و جان به چاه افکنده
تو خسرو دلبران و روي تو
صد مشعله در سپاه افکنده
دل در سر زلف دلرباي تو
باري است به جايگاه افکنده
عطار چو شاهي رخت ديده
رخ طرح نهاده شاه افکنده