اي جهاني خلق حيران مانده
تو به زير پرده پنهان مانده
تو به عزت بر دو عالم تاخته
ما اسير بند و زندان مانده
عشق تو طوفان و جان ها شبنمي
شبنمي در زير طوفان مانده
تا شده عشق تو در جان معتکف
جان ز سوداي تو بيجان مانده
عاشقان مستغرق تو صد هزار
در سواد اين بيابان مانده
جان عاشق با وجود عشق تو
از وجود خود پشيمان مانده
همچو عطار آتشين دل خون فشان
در ره تو صد هزاران مانده