اي درس عشقت هر شبم تا روز تکرار آمده
وي روز من بي روي تو همچون شب تار آمده
اي مه غلام روي تو گشته زحل هندوي تو
وي خور ز عکس روي تو چون ذره در کار آمده
اي در سرم سوداي تو جان و دلم شيداي تو
گردون به زير پاي تو چون خاک ره خوار آمده
جان بنده شد راي تورا روي دل آراي تو را
خاک کف پاي تو را چشمم به ديدار آمده
چون بر بساط دلبري شطرنج عشقم مي بري
گشتم ز جان و دل بري اي يار عيار آمده
تا نرد عشقت باختم شش را ز يک نشناختم
چون جان و دل درباختم هستم به زنهار آمده
اي جزع تو شکر فروش اي لعل تو گوهر فروش
اي زلف تو عنبر فروش از پيش عطار آمده