اي اشتياق رويت از چشم خواب برده
يک برق عشق جسته صد سد آب برده
بر نطع کامراني نور رخت به يک دم
دست هزار عذرا از آفتاب برده
چندين هزار عاشق بر روي تو درين ره
در خاک و خون فتاده سر در نقاب برده
اي در غرور دل را داده شراب غفلت
پس دل بده که او را مست خراب برده
شرمت همي نيامد کاندر چنين مقامي
مردان به سر دويده تو سر به خواب برده
عطار را درين ره اندر حجاب ره نيست
گرچه دلي است او را پي با حجاب برده