صد قلزم سيماب بين بر طارم زر ريخته
صد صحن مرواريد بين بر بحر اخضر ريخته
مه رخ نموده از سمک ماهي شده مه را شبک
هر دم شترمرغ فلک از سينه اخگر ريخته
نقش از ميان اختران بگريخته چون دلبران
بگسسته عقد دختران وز عقد گوهر ريخته
صبح آمده با جام جم چون شير با زرين علم
در حلق صبح مشک دم صد بيضه عنبر ريخته
مطرب ز بانگ ارغنون کرده حريفان را زبون
ساقي ز جام لاله گون خون معطر ريخته
چون گل بتان سيم بر بر کف نهاده جام زر
هر دم ز لعل چون شکر صد نقل ديگر ريخته
سيمين بران بسته ميان مي کرده در جام کيان
پسته گشاده ساقيان وز پسته شکر ريخته
هر سيم تن از تف مي، رقاص گشته زير خوي
مي مرغ جان را زير پي، هم بال و هم پر ريخته
عطار با مستان خوش صافي دل است و دردکش
وز خاطر خورشيد وش آب زر تر ريخته