اي دو عالم يک فروغ از روي تو
هشت جنت خاک بوس کوي تو
هر دو عالم را درين چاه حدوث
تا ابد حبل المتين يک موي تو
هر دو عالم گرچه عالي اوفتاد
يک سر موي است پيش روي تو
در رهت تا حشر دو سرگشته اند
روز رومي و شب هندوي تو
بس که بر پهلو بگرديد آفتاب
تا شود يک ذره هم زانوي تو
پس برفت و ديد و روي آن نديد
کو نهد از بيم گامي سوي تو
آفتاب آخر چه سنجد چون دو کون
ذره است آنجا که آيد روي تو
چون شکستي چرخ گردان را کمان
کي تواند گشت هم بازوي تو
جان خود از انديشه تو محو گشت
چون شود انديشه هم پهلوي تو
حقه گردون چرا پر لولوي است
از فروغ حقه لؤلؤي تو
صد هزاران جادوان را صف شکست
يک مژه از نرگس جادوي تو
همچو ابروي تواش چشمي رسيد
چشم هر که افتاد بر ابروي تو
شعر بس نيکو از آن گويد فريد
کو بسوخت از روي بس نيکوي تو