اي مرا زندگي جان از تو
زنده بينم همه جهان از تو
به زمين مي فرو شود خورشيد
هر شب از شرم، پر فغان از تو
گر زباني دهي به يک شکرم
شکر گويم به صد زبان از تو
دست چون در کمر کنم با تو
که کمر ماند بي ميان از تو
بار ندهي و پيش خود خواني
اين چه شيوه است صد فغان از تو
دل ز من بردي و نگفتم هيچ
ليک جان کرده ام نهان از تو
نتوانم که باز خواهم دل
که مرا هست بيم جان از تو
جان رها کن به من چو دل بردي
کين بدادم ز بيم آن از تو
دعوي صبر چون کنم که مرا
صبر کفر است يک زمان از تو
اثر وصل تو کسي يابد
که شود محو جاودان از تو
تا نشاني ز خلق مي ماند
نتوان يافت نشان از تو
عاشقان را خط امان دادي
نيست عطار را امان از تو