اي صبا برگرد امشب گرد سر تاپاي او
صد هزاران سجده کن در عشق يک يک جاي او
جان ما را زنده جاويد گرداني به قطع
گر نسيمي آوري از زلف عنبرساي او
گر سر انگشت بي حرمت به زلف او بري
دشنه خونين خوري از نرگس شهلاي او
پيک راهي تو به شمع روي او منگر بسي
تا نگردي همچو من پروانه نا پرواي او
نيست دستوري که آري چهره او در نظر
کز نظر آزرده گردد چهره زيباي او
گر تو خواهي کرد کاري صد جهان جان وام کن
پس برافشان جمله بر روي جهان آراي او
جام جم پر آب خضر از دست عيسي چون خورند
همچنان خور شربتي از جام جان افزاي او
منتظر بنشسته ام تا تحفه آري زودتر
سر به مهرم يک شکر از لعل گوهر زاي او
جهد کن تا آن سمن را بر نيازاري به گرد
خاصه آن ساعت که روي آري به خاک پاي او
تا نسازي چشم را از خاک پايش توتيا
کي تواني شد به چشم خويشتن بيناي او
غسل ناکرده مرو تر دامن آنجا زينهار
زانکه نتوان کرد الا پاک دامن راي او
غسل کن اول به آب ديده من هفت بار
تا طهارت کرده گردي گرد هفت اعضاي او
گر زيان کردي دل و دين در ره او اي فريد
سود تو در هر دو عالم بس بود سوداي او