ميل درکش روي آن دلبر ببين
عقل گم کن نور آن جوهر ببين
روح را در سر او حيران نگر
عقل را در کار او مضطر ببين
در ره عشقش که سر گوي ره است
صد هزاران سرور بي سر ببين
جان مشتي عاشق دل سوخته
خوش نفس چون عود در مجمر ببين
پيش شمع آفتاب روي او
عقل را پروانه بي پر ببين
چند بيني آنچه آن نايد به کار
جوهري دل شو و گوهر ببين
پس به نور آن گهر چندان که هست
ذره هاي کون خشک و تر ببين
گر نديدي آفتاب نور بخش
سحر عطار سخن گستر ببين