در دل دارم جهاني بي تو من
زانکه نشکيبم زماني بي تو من
عالمي جان آب شد در درد تو
چون کنم با نيم جاني بي تو من
روي در ديوار کردم اشک ريز
تا بميرم ناگهاني بي تو من
من خود اين دم مرده ام بيشم نماند
پوستي و استخواني بي تو من
چون نه نامم ماند بي تو نه نشان
از تو چون يابم نشاني بي تو من
جان من مي سوزد و دل ندهدم
تا کنم يک دم فغاني بي تو من
مي تواني آخرم فرياد رس
چند باشم ناتواني بي تو من
چشم مي دارم زهي داني چرا
زانکه گشتم چون کماني بي تو من
دل چو برکندم ز ترياک يقين
زهر خوردم بر گماني بي تو من
گر نکردم سود در سوداي تو
مي کنم هر دم زياني بي تو من
بي توام در چشم موري عالمي است
مي نگنجم در جهاني بي تو من
گرچه از من کس سخن مي نشنود
پر سخن دارم زباني بي تو من
دوستان رفتند و هم جنسان شدند
با که گويم داستاني بي تو من
همت عطار بازي عرشي است
خود ندارم آشياني بي تو من