بندگي چيست به فرمان رفتن
پيش امر از بن دندان رفتن
همه دشواري تو از طمع است
ترک خود گفتن و آسان رفتن
سر فدا کردن و سامان جستن
وانگهي بي سر و سامان رفتن
قابل امر شدن همچون گوي
پس به يک ضربه به پايان رفتن
از گران باري خود ترسيدن
پس سبکبار به پيشان رفتن
در پي شمع شريعت شب و روز
همچو پروانه به پيمان رفتن
آبرو باش تو در جوي طريق
تا تواني تو بيابان رفتن
برگ ره ساز که بي برگ رهي
در چنين باديه نتوان رفتن
گر تو دنيا همه زندان ديدي
فرخت باد ز زندان رفتن
ور نداني تو بجز دنيا هيچ
مرده بايد به فراوان رفتن
تا کي از خواب درآموز آخر
يک شب از گنبد گردان رفتن
قرن ها شد که نمي آسايند
از تو شب خفتن وزيشان رفتن
عاشقان راست مسلم نه تو را
در ره دوست به مژگان رفتن
سر فدا کردن و چون عياران
جان به کف بر در جانان رفتن
ترک عطار به گفتن کلي
پس درين باديه ترسان رفتن