اي به روي تو عالمي نگران
نيست عشق تو کار بي خبران
بي نظيري چو عقل و بي همتا
ناگزيري چو جان و ناگذران
گوهري را که کس نداند قدر
کي بدانند قدر مختصران
مرد عشق تو هم تويي که تويي
دايما در جمال خود نگران
چون دويي راه نيست در ره تو
جز يکي نيست ديده ديده وران
پرده بردار و بيش ازين آخر
پرده عاشقان خود مدران
هرچه صد سال گرد آوردند
با تو در باختند پاک بران
پاک بازان چو مانده اند از تو
پس چه سنجند هيچ اين دگران
دل عطار مرغ دانه توست
باشه در مرغ خويشتن مپران