اي روي تو شمع بت پرستان
ياقوت تو قوت تنگدستان
زلف تو و صد هزار حلقه
چشم تو و صد هزار دستان
خورشيد نهاده چشم بر در
تا تو به درآيي از شبستان
گردون به هزار چشم هر شب
واله شده در تو همچو مستان
آنچ از رخ تو رود در اسلام
هرگز نرود به کافرستان
پيران ره حروف زلفت
ابجد خوانان اين دبستان
در عشق تو نيستان که هستند
هستند نه نيستان نه هستان
ممکن نبود به لطف تو خلق
از دينداران و بت پرستان
گوي تو که آب خضر بوده است
هر شير که خورده اي ز پستان
اي بر شده بس بلند آخر
به زين نگريد سوي بستان
گلگون جمال در جهان تاز
وز عمر رونده داد بستان
کين گلبن نوبهار عمرت
درهم ريزد به يک زمستان
مشغول مشو به گل که ماراست
پنهان ز تو خفته در گلستان
زخمي زندت به چشم زخمي
گورستانت کند ز بستان
تو گلبن گلستان حسني
عطار تورا هزاردستان