ما چو بي ماييم از ما ايمنيم
از تولا و تبرا ايمنيم
از تفاخر همچو گردون فارغيم
وز تغير همچو دريا ايمنيم
چون گذر کرديم از بالا و پست
هم ز پستي هم ز بالا ايمنيم
چون نه نادان و نه دانا مانده ايم
هم ز نادان هم ز دانا ايمنيم
چون زبان از نيک و بد دربسته ايم
هم ز شنوا هم ز گويا ايمنيم
چون قرار کار ما رفتست دي
لاجرم ز امروز و فردا ايمنيم
نام و ننگ ما در اقصاي جهان
گر نهان شد ور هويدا ايمنيم
روز و شب بي راه مي جوييم راه
زانکه از ناايمني ما ايمنيم
چون سر عطار گوي راه شد
از سرير لاف و سودا ايمنيم