ما گبر قديم نامسلمانيم
نام آور کفر و ننگ ايمانيم
گه محرم کم زن خراباتيم
گه همدم جاثليق رهبانيم
شيطان چو به ما رسد کله بنهد
کز وسوسه اوستاد شيطانيم
زان مرد نه ايم کز کسي ترسيم
سر پاي برهنگان دو جهانيم
درمانده ايم و راه بس دور است
ما راه به کار خود نمي دانيم
ما چاره به کار خويش چون سازيم
چو جمله به کار خويش حيرانيم
کي باشد و کي بود که ناگاهي
اين پرده ز کار خويش بدرانيم
هر پرده که بعد از آن پديد آيد
از آتش معرفت بسوزانيم
زآنجا که درآمديم از اول
جان را سوي آن کمال برسانيم
عطار شکسته را به يک دفعت
از پرده هر دو کون برهانيم