اي صدف لعل تو حقه در يتيم
عارض تو بي قلم خط زده بر لوح سيم
روح دهن مانده باز در سر زلفت مدام
عقل ميان بسته چست بر سر کويت مقيم
در يتيم توام تا که درآمد به چشم
چشمه چشمم بماند غرقه در يتيم
زين سر زلفت که هست مملکت جم توراست
زانکه سر زلف توست بر صفت جيم و ميم
چون سر زلف تو را باد پريشان کند
جيم در افتد به ميم، ميم درافتد به جيم
تيره گليم توام رشته صبرم متاب
چند زني بيش ازين طبل به زير گليم
برد لب لعل تو از بر عطار دل
تا دل عطار ماند چون لب تو از دو نيم