ما درد فروش هر خراباتيم
نه عشوه فروش هر کراماتيم
انگشت زنان کوي معشوقيم
وانگشت نماي اهل طاماتيم
حيلت گر و مهره دزد و اوباشيم
دردي کش و کم زن خراباتيم
در شيوه کفر پير و استاديم
در شيوه دين خر خرافاتيم
گه مرد کليسياي و ناقوسيم
گه صومعه دار عزي و لاتيم
گه معتکفان کوي لاهوتيم
گه مستمعان التحياتيم
گه مست خراب دردي درديم
گه مست شراب عالم الذاتيم
با عادت و رسم نيست ما را کار
ما کي ز مقام رسم و عاداتيم
ما را ز عبادت و ز مسجد چه
چه مرد مساجد و عباداتيم
با اين همه مفسدي و زراقي
چه بابت قربت و مناجاتيم
برخاست ز ما حديث ما و من
زيرا که نه مرد اين مقاماتيم
در حالت بيخودي چو عطاريم
پروانه شمع نور مشکاتيم