زهره ندارم که سلامت کنم
چون طمع وصل مدامت کنم
گرچه جوابم ندهي اين بسم
چون شنوي تو که سلامت کنم
چون نتوانم که به گردت رسم
گرد به گرد در و بامت کنم
مرغ تو حلاج سزد من کيم
تا هوس حلقه دامت کنم
خاک شدم تا نفس خويش را
هم نفس جرعه جامت کنم
گر به حسامم بکشي نقد جان
پيشکش زخم حسامت کنم
نيست مرا دل وگرم صد بود
سوخته وعده خامت کنم
يک شکرت خواسته ام گفته اي
مي طلبم باز که وامت کنم
گر چه حلال است تو را خون من
گر ندهي بوسه حرامت کنم
چون همه خوبي جهان وقف توست
گنگ شدم وصف کدامت کنم
خطبه جانم چو به نام تو رفت
سکه تن نيز به نامت کنم
ني که تني نيست دو من استخوانست
پيش سگ کوي غلامت کنم
مشک جهان گر همه عطار داشت
وقف خط غاليه فامت کنم