ترک قلندر من دوش درآمد از درم
بوسه گشاد بر لبم تنگ کشيد در برم
در لب لعل ترک من آب حيات خضر بود
لب چو نهاد بر لبم گفتم خضر ديگرم
بوسه چو داد ترک من هندوي او شدم به جان
چون که بديدم هم سزا نيز بداد شکرم
من به ميان اين طرف اشک فشان شدم چو شمع
از سر آنکه خيره شد از سر ناز دلبرم
من چو چشيدم آن شکر دل ز کمال لطف او
برد گمان که شد مگر ملک جهان ميسرم
گرچه جفاي او بسي برد فريد بعد ازين
گرچه جفا کند بسي من ز وفاش نگذرم