مرا قلاش مي خوانند، هستم
            من از دردي کشان نيم مستم
         
        
            نمي گويم ز مستي توبه کردم
            هر آن توبه کزان کردم، شکستم
         
        
            ملامت آن زمان بر خود گرفتم
            که دل در مهر آن دلدار بستم
         
        
            من آن روزي که نام عشق بردم
            ز بند ننگ و نام خويش رستم
         
        
            نمي گويم که فاسق نيستم من
            هر آن چيزي که مي گويند هستم
         
        
            ز زهد و نيکنامي عار دارم
            من آن عطار دردي خوار مستم