بيشتر عمر چنان بوده ام
            کز نظر خويش نهان بوده ام
         
        
            گه به مناجات به سر گشته ام
            گه به خرابات دوان بوده ام
         
        
            گاه ز جان سود بسي کرده ام
            گاه ز تن عين زيان بوده ام
         
        
            راستي آن است که از هيچ وجه
            من نه درين و نه در آن بوده ام
         
        
            من چکنم کان که چنان خواستند
            گر بد و گر نيک چنان بوده ام
         
        
            گرچه به خورشيد مرا علم هست
            طالب يک ذره عيان بوده ام
         
        
            ني که خطا رفت چه علم و چه عين
            دلشده سوخته جان بوده ام
         
        
            گرچه سبکدل شده ام هم ز خود
            بر دل خود سخت گران بوده ام
         
        
            بحر جهان بس عجب آمد مرا
            غرق تحير ز جهان بوده ام
         
        
            گرچه ز هر نوع سخن گفته ام
            کوردلي گنگ زبان بوده ام
         
        
            زآنچه که اصل است چو آگه نيم
            پس همه پندار و گمان بوده ام
         
        
            هيچ نمي دانم و در عمر خويش
            منتظر يک همه دان بوده ام
         
        
            چون همه داني نتوان زد به تير
            لاجرم از غم چو کمان بوده ام
         
        
            غرقه خون شد ز تحير فريد
            زانکه بسي اشک فشان بوده ام