اي ز عشقت اين دل ديوانه خوش
جان و دردت هر دو در يک خانه خوش
گر وصال است از تو قسمم گر فراق
هست هر دو بر من ديوانه خوش
من چنان در عشق غرقم کز توام
هم غرامت هست و هم شکرانه خوش
دل بسي افسانه وصل تو گفت
تا که شد در خواب ازين افسانه خوش
گر تو اي دل عاشقي پروانه وار
از سر جان درگذر مردانه خوش
نه که جان درباختن کار تو نيست
جان فشاندن هست از پروانه خوش
قرب سلطان جوي و پروانه مجوي
روستايي باشد از پروانه خوش
گر تو مرد آشنايي چون شوي
از شرابي همچو آن بيگانه خوش
هر که صد دريا ندارد حوصله
تا ابد گردد به يک پيمانه خوش
مرد اين ره آن زماني کز دو کون
مفلسي باشي درين ويرانه خوش
تو از آن مرغان مدان عطار را
کز دو عالم آيدش يک دانه خوش