قدم درنه اگر مردي درين کار
حجاب تو تويي از پيش بردار
اگر خواهي که مرد کار گردي
مکن بي حکم مردي عزم اين کار
يقين دان کز دم اين شيرمردان
شود چون شير بيشه شير ديوار
چو بازان جاي خود کن ساعد شاه
مشو خرسند چون کرکس به مردار
دليري شيرمردي بايد اين جا
که صد دريا درآشامد به يکبار
ز رعنايان نازک دل چه خيزد
که اين جا پردلي بايد جگرخوار
نه او را کفر دامن گير و نه دين
نه او را نور دامن سوز و نه نار
دلا تا کي روي بر سر چو گردون
قراري گير و دم درکش زمين وار
اگر خواهي که دريايي شوي تو
چو کوهي خويش را برجاي مي دار
کنون چون نقطه ساکن باش يکچند
که سرگردان بسي گشتي چو پرگار
اگر خواهي که در پيش افتي از خويش
سه کارت مي ببايد کرد ناچار
يکي آرام و ديگر صبر کردن
سيم دايم زبان بستن ز گفتار
اگر دستت دهد اين هر سه حالت
علم بر هر دو عالم زن چو عطار