تا که گشت اين خيال خانه پديد
هر زمان گشت صد بهانه پديد
ناپديد است عيسي مريم
قصه سوزن است و شانه پديد
صد جهان ناپديد شد که نشد
ذره اي کس درين دهانه پديد
گرچه تو صد هزار مي بيني
هيچکس نيست در ميانه پديد
چون دو گيتي به جز خيالي نيست
کيست غمگين و شادمانه پديد
زين همه نقش هاي گوناگون
نيست جز نقش يک يگانه پديد
روشني از يک آفتاب بود
گر شود در هزار خانه پديد
مرغ در دام اوفتاده بسي است
وي عجب نيست مرغ و دانه پديد
مي نمايد بسي خيال وليک
نه زمان است و نه زمانه پديد
زين همه کار و بار و گفت و شنود
اثري نيست جاودانه پديد
صد جهان خلق همچو تير برفت
نه نشان است و نه نشانه پديد
قطره بس ناپديد بينم از آنک
هست درياي بي کرانه پديد
نه که خود قطره کي خبر دارد
که پديد است بحر يا نه پديد
دو جهان پر و بال سيمرغ است
نيست سيمرغ و آشيانه پديد
ره به سيمرغ چون توان بردن
بيش هر گام صد ستانه پديد
قدر خلعت کنون بدانستم
که بشد خازن و خزانه پديد
گر درين شرح شد زبان از کار
از دل آمد بسي زبانه پديد
سر فروپوش چند گويي از آنک
نيست پايان اين فسانه پديد
گر شود گوش ذره هاي دو کون
نشود سر اين ترانه پديد
شيرمردان مرد را اينجا
عالمي عذر شد زنانه پديد
ندهد شرح اين کسي چو فريد
کاسمان هست از آسمانه پديد