عشق را پير و جوان يکسان بود
نزد او سود و زيان يکسان بود
هم ز يکرنگي جهان عشق را
نو بهار و مهرگان يکسان بود
زير او بالا و بالا هست زير
کش زمين و آسمان يکسان بود
بارگاه عشق همچون دايره است
صد او با آستان يکسان بود
يار اگر سوزد وگر سازد رواست
عاشقان را اين و آن يکسان بود
در طريق عاشقان خون ريختن
با حيات جاودان يکسان بود
سايه از کل دان که پيش آفتاب
آشکارا و نهان يکسان بود
کي بود دلدار چون دل اي فريد
باز کي با آشيان يکسان بود