هر که عزم عشق رويش مي کند
عشق رويش همچو مويش مي کند
هر که ندهد اين جهان را سه طلاق
همچو دزد چار سويش مي کند
او نيايد در طلب اما ز شوق
دل به صد جان جستجويش مي کند
او نگردد نرم از اشکم وليک
اشک دايم شست و شويش مي کند
هر که از چوگان زلفش بوي يافت
بي سر و بن همچو گويش مي کند
هر که در عشقش چو تير راست شد
چون کمان زه در گلويش مي کند
سرخ روي او ببايد شد به قطع
هر که را عشق آرزويش مي کند
سخت دل آهن نه بر آتش نگر
تا چگونه سرخ رويش مي کند
از درش عطار را بويي رسيد
آه از آنجا مشک بويش مي کند