نگارم دوش شوريده درآمد
چو زلف خود بشوليده درآمد
عجايب بين که نور آفتابم
به شب از روزن ديده درآمد
چو زلفش ديد دل بگريخت ناگه
نهان از راه دزديده درآمد
ميان دربست از زنار زلفش
به ترسايي نترسيده درآمد
چو شيخي خرقه پوشيده برون شد
چو رندي درد نوشيده درآمد
رداي زهد در صحرا بينداخت
لباس کفر پوشيده درآمد
به دل گفتم چبودت گفت ناگه
تفي از جان شوريده درآمد
مرا از من رهانيد و به انصاف
فتوحي بس پسنديده درآمد
جهان عطار را داد و برون شد
چو بيرون شد جهان ديده درآمد