چو ترک سيم برم صبحدم ز خواب درآمد
مرا ز خواب برانگيخت و با شراب درآمد
به صد شتاب برون رفت عقل جامه به دندان
چو ديد ديده که آن بت به صد شتاب درآمد
چو زلف او دل پر تاب من ببرد به غارت
ز زلف او به دل من هزار تاب درآمد
خراب گشتم و بيخود اگر چه باده نخوردم
چو ترک من ز سر بيخودي خراب درآمد
نهاد شمع و شرابي که شيشه شعله زد از وي
چو باد خورد چو آتش به کار آب درآمد
شراب و شاهد و شمع من و ز گوشه مجلس
همي نسيم گل و نور ماهتاب درآمد
شکست توبه سنگينم آبگينه چنان خوش
کزان خوشي به دل من صد اضطراب درآمد
چو توبه من بي دل شکستي اي بت دلبر
نمک بده ز لبت کز دلم کباب درآمد
بيار باده و زلفت گره مزن به ستيزه
که فتنه از گره زلف تو ز خواب درآمد
شراب نوش که از سرخي رخ چو گل تو
هزار زردي خجلت به آفتاب درآمد
که مي نمايد عطار را رهي که گريزد
که همچو سيل ز هر سو نبيد ناب درآمد