چون شراب عشق در دل کار کرد
دل ز مستي بيخودي بسيار کرد
شورشي اندر نهاد دل فتاد
دل در آن شورش هواي يار کرد
جامه دريوزه بر آتش نهاد
خرقه پيروزه را زنار کرد
هم ز فقر خويشتن بيزار شد
هم ز زهد خويش استغفار کرد
نيکويي هائي که در اسلام يافت
بر سر جمع مغان ايثار کرد
از پي يک قطره درد درد دوست
روي اندر گوشه خمار کرد
چون ببست از هر دو عالم ديده را
در ميان بيخودي ديدار کرد
هستي خود زير پاي آورد پست
وز بلندي دست در اسرار کرد
آنچه يافت از ياري عطار يافت
وآنچه کرد از همت عطار کرد