رطل گران ده صبوح زانکه رسيده است صبح
تا سر شب بشکند تيغ کشيده است صبح
روي نهفته است تير روي نهاده است مهر
پشت بداده است ماه هين که رسيده است صبح
بر سر زنگي شب همچو کلاه است ماه
بر در قفل سحر همچو کليد است صبح
اي بت بربط نواز پرده مستان بساز
کز رخ هندوي شب پرده دريده است صبح
صبح برآمد زکوه وقت صبوح است خيز
کز جهت غافلان صور دميده است صبح
سوخته گردد شرار کز نفس سوخته
گنبد فيروزه را فرق بريده است صبح
بوي خوش باد صبح مشک دمد گوييا
کز دم آهوي چين مشک مزيد است صبح
ني که از آن است صبح مشک فشان کز هوا
نافه عطار را بوي شنيده است صبح