درج لعلت دلگشاي مردم است
عکس ماهت رهنماي انجم است
مردم چشم تو با من کژ چو باخت
راستي نه مردمي نه مردم است
روي تو در زلف همچون عقربت
تا بديدم چون قمر در کژدم است
برنيارد خورد کس از روي تو
زانکه زلفت همچو عقرب کژدم است
روي چون ماهت بهشتي ديگر است
ليک زلف تو درخت گندم است
ايدل آنکس را که مي جويي به جان
از تو دور و با تو هم در طارم است
پر ز خورشيد است آفاق جهان
ليک او بر آسمان چارم است
جمله جان ها مثال قطره هاست
عالم عشقش مثال قلزم است
قطره را در بحر ريزي بحر از آن
نه نشان نعل و نه نقش سم است
هيچ کس اندر دو عالم جان نديد
زانکه جاويدان درو جان ها گم است
گم شود در ذره اي اندوه عشق
گر ز مشرق تا به مغرب جم جم است
همچو مستان غلغلي دربسته اي
مست گشتي مي هنوز اندر خم است
گم شو از خود دست از مستي بدار
زانکه ره باريکتر زابريشم است
اين ره آنجا مر کسي را مي دهند
کز تواضع خارپشتش قاقم است
هيزم عطار عود است از سخن
وز عمل در بند چوبي هيزم است