ذره اي اندوه تو از هر دو عالم خوشتر است
هر که گويد نيست داني کيست آن کس کافر است
کافري شادي است و آن شادي نه از اندوه تو
ني که کار او ز اندوه و ز شادي برتر است
آن کزو غافل بود ديوانه اي نامحرم است
وانکه زو فهمي کند ديوانه اي صورتگر است
کس سر مويي ندارد از مسما آگهي
اسم مي گويند و چندان کاسم گويي ديگر است
هرچه در فهم تو آيد آن بود مفهوم تو
کي بود مفهوم تو او کو از آن عالي تر است
اي عجب بحري است پنهان ليک چندان آشکار
کز نم او ذره ذره تا ابد موج آور است
صورتي کان در درون آينه از عکس توست
در درون آينه هر جا که گويي مضمر است
گر تو آن صورت در آئينه ببيني عمرها
زو نيابي ذره اي کان در محلي انور است
اي عجب با جمله آهن به هم آن صورت است
گرچه بيرون است ازآن آهن بدان آهن در است
صورتي چون هست با چيزي و بي چيزي به هم
در صفت رهبر چنين گر جان پاکت رهبر است
ور مثالي ديگرت بايد به حکم او نگر
صورتش خاک است و برتر سنگ و برتر زان زر است
تا که در درياي دل عطار کلي غرق شد
گوييا تيغ زبانش ابر باران گوهر است