تا که عشق تو حاصل افتادست
کار ما سخت مشکل افتادست
آب از ديده ها از آن باريم
کاتش عشق در دل افتادست
در ازل پيش از آفرينش جسم
جان به عشق تو مايل افتادست
جان نه تنهاست عاشق رويت
پاي دل نيز در گل افتادست
سالکان يقين روي تو را
بارگاه تو منزل افتادست
من رسيدم به وصل بي وصفت
عقل را راي باطل افتادست
کس نگويد که اين چرا وز چيست
زانکه اين سر مشکل افتادست
فتنه عطار در جهان افکند
چاه، ماروت بابل افتادست
دل عطار بر دلت مثلي
مرغکي نيم بسمل افتادست