چون مرا مجروح کردي گر کني مرهم رواست
چون بمردم ز اشتياقت مرده را ماتم رواست
من کيم يک شبنم از درياي بي پايان تو
گر رسد بويي از آن دريا به يک شبنم رواست
گر رساني ذره اي شادي به جانم بي جگر
هم روا باشد چو بر دل بي تو چندين غم رواست
چون نيايي در ميان حلقه با من چون نگين
حلقه اي بر در زن و گر در نيايي هم رواست
تا درون عالمم دم با تو نتوانم زدن
چون برون آيم ز عالم با توام آن دم رواست
چون در اصل کار عالم هيچکس آن برنتافت
آنچنان دم کي توان گفتن که در عالم رواست
در صفت رو تا بدان دم بوک يکدم پي بري
کان دمي پاک است و پاک از صورت آدم رواست
گر سر مويي جنب را تر نشد نامحرم است
ظن مبر کاينجا سر يک موي نامحرم رواست
موي چون در مي نگنجد کرده اي سررشته گم
گر تو گويي سوزني با عيسي مريم رواست
اره چون بر فرق خواهد داشت جم پايان کار
گر فرو خواهد فتاد از دست جام جم رواست
چون تواند ديو بر تخت سليماني نشست
گر سليمان گم کند در ملک خود خاتم رواست
فقر دارد اصل محکم هرچه ديگر هيچ نيست
گر قدم در فقر چون مردان کني محکم رواست
بيش از زنبيل بافي سليمان نيست ملک
هر که اين زنبيل بفروشد به چيزي کم رواست
مذهب عطار اينجا چيست از خود گم شدن
زانکه اينجا نه جراحت هيچ و نه مرهم رواست