دلا باز آشفته کاري مکن
چو ديوانگان بيقراري مکن
گرت نيست دردي، غنيمت شمار
ورت هست فرياد و زاري مکن
چو کارت ز عشقست و بارت ز عشق
شکايت ز بي کار و باري مکن
نگارا نگارا جدائي ز ما
خدا را اگر دوست داري مکن
اگر چشم سرمست اوديده اي
دگر دعوي هوشياري مکن
ز جور و جفا هرچه ممکن بود
بکن ترک پيمان و ياري مکن
عبيد ار سر عشق داري بيا
در اين راه جز جانسپاري مکن