در اين چنين سره فصلي و نوبهاري خوش
خوشا کسيکه کند عيش با نگاري خوش
کنار جوي گزين گوش سوي بلبل دار
کنون گه هست به هر گوشه اي کناري خوش
گرت به دست فتد دامني که مقصود است
بگير دامني کوهي و لاله زاري خوش
بيا به وصل دمي روزگار ما خوش کن
به شکر آنکه ترا هست روزگاري خوش
به رغم مدعيان در فراق او هرکس
بپرسدم که خوشي گويمش که آري خوش
مرا ز صحبت ياري گريز ممکن نيست
هزار جان عزيزم فداي ياري خوش
دل عبيد نگردد شکار غم پس از اين
گرش به دام افتد چنان نگاري خوش