پيوسته چشم شوخت ما را فکار دارد
آن ترک مست آخر با ما چکار دارد
با زلف بيقرارش دل مدتي قرين شد
اين رسم بيقراري زو يادگار دارد
خرم کسي که با تو روزي به شب رساند
يا چون تو نازنيني شب در کنار دارد
رشگ آيدم هميشه بر حال آن سگي کو
بر خاک آستانت وقتي گذار دارد
با ما دمي نسازد وصلت به هيچ حالي
بيچاره آن که ياري ناسازگار دارد
شوريدگي و مستي فخر عبيد باشد
نادان کسي بود کو زين فخر عار دارد