شرم دار ايدل از اين دهر رهائي تا چند
بيخودي تا به کي و بيهده رائي تا چند
نيست کار تو به سامان و کيائي به نوا
غره گشتن به چنين کار و کيائي تا چند
با چنين مال و بقائي و متاعي که تراست
لاف قاروني و دعوي خدائي تا چند
تن مقيم حرم و دل به خرابات مغان
کرده زنهار نهان زير عبائي تا چند
دنيي و آخرتت هر دو هوس ميدارد
يک جهت باش چو مردان دو هوائي تا چند
ضامن نفس گر اينست بدين راضي شو
غم درويشي و بي برگ و نوائي تا چند
از در رحمت حق جوي گشايش چو عبيد
بر در بسته مخلوق گدائي تا چند