باد صبا جيب سمن برگشاد
غلغل بلبل به چمن در فتاد
زنده کند مرده صد ساله را
باد چو بر گل گذرد بامداد
زمزم مرغان سخندان شنو
تا نکني نغمه داود ياد
موسم عيشست غنيمت شمار
هرزه مده عمر و جواني به باد
وقت به افسوس نشايد گذاشت
جام مي از دست نبايد نهاد
تا بتوان خاطر خود شاددار
نيست بدين يک دو نفس اعتماد
خاک همانست که بر باد داد
تخت سليمان و سرير قباد
چرخ همانست که بر خاک ريخت
خون سياووش و سر کيقباد
انده دنيا بگذار اي عبيد
تا بتوان زيست يکي لحظه شاد