دارم بتي به چهره صد ماه و آفتاب
نازکتر از گل تر و خوشبوتر از گلاب
رعناتر از شمايل نسرين ميان باغ
نازنده تر ز سروسهي بر کنار آب
در تاب حيرت از رخ او در چمن سمن
در خوي خجلت از تب او در قدح شراب
شکلي و صد ملاحت و روئي وصد جمال
چشمي وصد کرشمه و لعلي وصد عتاب
خورشيد در نقاب خجالت نهان شود
از روي جانفزاش اگر بر فتد نقاب
در حلقه هاي زلفش جانهاي ما اسير
از چشمهاي مستش دلهاي ما کباب
فرياد از آن دو سنبل مشکين تابدار
زنهار از آن دو نرگس جادوي نيمخواب
هرگه که زانوئي زند و باده اي دهد
من جان به باد بر دهم آن لحظه چون حباب
روزيکه با منست من آنروز چون عبيد
از عيش بهره مندم و از عمر کامياب