شماره ٧: ميزند غمزه مرد افکن او تير مرا

ميزند غمزه مرد افکن او تير مرا
دوستان چيست در اين واقعه تدبير مرا
من ديوانه نه آنم که نصيحت شنوم
پند پيرانه مده گو پدر پير مرا
منم و ناله شبگير بدين سان که منم
کي به فرياد رسد ناله شبگير مرا
صنما عشق تو با جان بدر آيد ناچار
چون فرو رفت غم عشق تو با شير مرا
گر نه زنجير سر زلف تو باشد يکدم
نتوان داشت در اين شهر به زنجير مرا
حلقه زلف تو در خواب نمودند به من
جز پريشاني از آن خواب چه تعبير مرا