بکشت غمزه آن شوخ بي گناه مرا
فکند سيب ز نخدان او به چاه مرا
غلام هندوي خالش شدم ندانستم
کاسير خويش کند زنگي سياه مرا
دلم بجا و دماغم سليم بود ولي
ز راه رفتن او دل بشد ز راه مرا
هزار بار فتادم به دام ديده و دل
هنوز هيچ نميباشد انتباه مرا
ز مهر او نتوانم که روي برتابم
ز خاک گور اگر بردمد گياه مرا
به جور او چو بميرم ز نو شوم زنده
اگر به چشم عنايت کند نگاه مرا
عبيد از کرم يار بر مدار اميد
که لطف شامل او بس اميدگاه مرا