از بس که خوش عنان است سيلاب زندگاني
خار و خسي است پيشش اسباب زندگاني
از سرگذشتگان را در عالم شهادت
تيغ خم تو باشد محراب زندگاني
چون آب زندگاني در ظلمت است پنهان؟
دل را سيه نسازد گر آب زندگاني
جان هواپرستان با باد همعنان است
باشد حباب کم عمر در آب زندگاني
تا از کتان هستي يک رشته تاب باقي است
در زير ابر باشد مهتاب زندگاني
در بحر نيستي بود آسوده کشتي ما
سرگشته ساخت ما را گرداب زندگاني
غير از سياهي داغ رنگ دگر ندارد
آيينه سکندر از آب زندگاني
بي چشم زخم فرش است در ديده هاي حيران
بيداريي اگر هست در خواب زندگاني
چون شکرست شيرين زهر اجل به کامش
نوشيده است هر کس خوناب زندگاني
طومار زندگي را طي مي کند به يک شب
از شمع ياد گيريد آداب زندگاني
از باده توبه کردن مشکل بود وگرنه
سهل است دست شستن از آب زندگاني
انديشه تزلزل در عالم فنا نيست
بر جان هميشه لرزد سيماب زندگاني
از آب تلخ گردد عرض حيات افزون
گرطول عمر افزود از آب زندگاني
شد هر که چون سکندر آيينه سد راهش
لب تشنه باز گردد از آب زندگاني
تا چون حباب بي مغز دلبسته هوايي
در پرده حجابي از آب زندگاني
با کوه درد و محنت خوش باش کز گراني
صائب شود سبکسير سيلاب زندگاني