اي جاده سوداي تو هر رشته آهي
در هر گذري چشم به راه تو نگاهي
بر حسن لطيف تو که در چشم نيايد
از صبح ازل تا به ابد مد نگاهي
زان روز که شد حسن تو غايب ز نظرها
هر چشم ز مژگان شده مجموعه آهي
چون لاله به هر گام فتاده است درين دشت
بر آتش حسرت جگر نامه سياهي
عشق تو ز بنياد جهان دود برآورد
با برق تجلي چه کند مشت گياهي؟
چون رشته گوهر ز حجاب تو زند تاب
در هر گره اشک فرو مانده نگاهي
از عشق تو در کشور ما خانه خرابان
چون وادي محشر نتوان يافت پناهي
در عالم امکان دل عارف نگشايد
يوسف چه قدر جلوه کند در ته چاهي؟
تا چند به غفلت کني اين آب و علف صرف؟
سرمايه مشک است درين دشت گياهي
فرياد که دور قدح عمر سرآمد
چندان که حبابي شکند طرف کلاهي
من ذره آن مهر جهانتاب که گرديد
هر پاره دل صائب ازو پاره ماهي