زنهار دل خويش به عالم نگذاري
اين عيسي جان بخش به مريم نگذاري
هشدار که از بهر يکي دانه بي مغز
از خلد برون پاي چو آدم نگذاري
امروز که بر همت والاست ترا دست
حيف است که پا بر سر عالم نگذاري
از خون جگر، غنچه دل رنگ پذيرد
زنهار درين رطل گران نم نگذاري
صد نشتر آزار درين موم نهان است
مشاطگي زخم به مرهم نگذاري
چون چشم گشادي به جهان زود فروبند
اين فال نه فالي است که بر هم نگذاري
تاج از سر خورشيد به همت نربايي
تا پا به سر ملک چو ادهم نگذاري
فيض دم خط چون دم صبح است سبکسير
زنهار درين دم مژه بر هم نگذاري