با اهل دل اي گردش افلاک چه داري؟
اي زنگ به اين آينه پاک چه داري؟
دودم به فلک بر شد و گردم به هوا رفت
ديگر به من اي شعله بي باک چه داري؟
بگذار به درد دل خود ماتميان را
با جان حزين و دل غمناک چه داري؟
در قطع اميدست گر آسودگيي هست
راحت طمع از جان هوسناک چه داري؟
تا ابر بهاران نشود چشم تو از درد
ظاهر نشود بر تو که در خاک چه داري
اميد فروغ از مه و خورشيد درين بزم
با روشني شعله ادراک چه داري؟
خورشيد درين دايره خون مي خورد از دور
خم در خم آن حلقه فتراک چه داري؟
از صحبت باد سحر اي غنچه بيدل
در دست به جز سينه صدچاک چه داري؟
صائب ز شب دل سيه نامه اعمال
چون صبح حذر با نفس پاک چه داري؟